جهنم شکلاتی
که می گن دنیای ماست . مگه نه ؟؟
![]() آخی یادش بخیر دوران دبیرستان ، زنگ های تفریح و هجوم به سمت بوفه ، شروع کلاس و شلوغ کردناش . اینقدر شلوغ می کردیم که تقریباً قبل هر دبیری ناظم می اومد سر کلاس و به ما یاد آوری می کرد که ما دیگه بزرگ شدیم و اگر الان ساکت نشیم نمره انظباط هممون 1 نمره کم می شه .
یادش بخیر صبح ها نزدیک 1 ربع یا 20 دقیقه سر صف می ایستادیم . آخ که چه حرکت مسخره ای بود صف های ما . همه یا خواب بودن یا داشتن آهنگ می خوندن یا درس ساعت اولو می خوندن یا با بقلی شون حرف می زدن . اصلاً کسی تو باغ نبود . آخه واقعاً هم حرکت مسخره ای بود که همه مون مثل ببخشید مترسگ می ایستادیم تا بزرگان نگامون کنند و عیب و ایراداتمونو بگن و بعدم حرفای تکراری هر روزشونو برامون بخونن ... وای چه خسته کننده !
یادش بخیر همکلاسی و عشق و رفاقتش
یادش بخیر اون معلم هایی که حاضر بودی دنیاتو بدی اما 1 اخم نکنن
یادش بخیر روزهای آخر هر سال که نمی دونستی بخندی یا گریه کنی
یادش بخیر مسیر خونه تا مدرسه که همه با هم جمع می شدیم و پیاده روی سر صبح
یادش بخیر کلاس های فیزیک ، شیمی ، زیست
یادش بخیر کلاس های دین و زندگی و عربی!!!! ( واقعاً عربی یادش بخیر نداشت !!!!!)
یادش بخیر بعضی روزا که حسابی دوست داشتیم دفتر مدرسه که ما رو خیلی اذیت کرده بود ، اذیت کنیم می رفتیم تو حیاط و شروع می کردیم به آب بازی ! خیلی فاز داشت . آخرش همه با سرو وضع خیس و آب چکون می اومدیم و رو صندلی ها می نشستیم و همه ی کلاسو بوی گند خیسی بر می داشت !!! همه حالشون بد می شد اما ما کیفشو کرده بودیم
یادش بخیر 2 ردیف اول کلاسمون بچه خرخونا می نشستن . طفلکی ها رو چقدر اذیت می کردیم . از کاغذ و اشیا که پرت می شد بگیر تا تیکه هایی که سمتشون روانه می شد ! آخرشم یکیشون رفت دانشگاه آزاد ...
یادش بخیر امتحانات و تقلب هاش ... پشت ماشین حساب می نوشتیم ، رو دست و پا می نوشتیم ، پشت صندلی جلویی ، برگه ها رو جابه جا می کردیم . البته یادمه این اواخر متحول شده بودم و فقط تقلب می رسوندم ولی تقلب نمی گرفتم .
خلاصه یاد همش بخیر . یاد صفا و صمیمیت صادقانه ای که بین بچه ها بود . آخه دلیلی نداشت که به هم دروغ بگن . اونا به هم نیاز داشتن . دوستی های موندنی و ساده ...
بعدش رفتیم دانشگاه با همون روحیه دبیرستانی . البته این واسه اولش بود . دیدیم جو چقدر متــــــــــــــفـــــــــــــــــــاوتــــــــــــه !!!!!!!!!!!! هیشکی به هیشکی نیست . دوست و رفیق و مرام ؟؟؟؟ بی خیال بابا باید حواست به کلات می بود که باد نبره . خلاصه همه چی عجیب بود . دوست یابی به روش دبیرستانم جواب نمی داد . استادا که از همه بدتر مگه حرفتو می فهمیدن . استاد دیشب نتونستیم درس بخونیم و اینا چیــــــــــــــــــــــــــی بی فایده است . تو منفی رو گرفتی و یک پروژه افتاده رو دستت . برنامه کلاس و نطق استاد و امر مدیر گروه و همه چی هم رو اون سایت لامذهب دانشگاه بود . مگه کسی به سؤالاتمون جواب می داد . از قدیم گفتن : مسؤولین پاسخگو نیستن !!! هیچی خلاصه 2 هفته ای از ترم 1 گذشت تا تونستیم به این جو عادت کنیم اما خودمونیم تو این 2 هفته فقط خواجه حافظ شیراز نفهمید که ما ترمکیم اونم چون بنده خدا نبود که حرکات ساده ی ما رو ببینه
آخه ما یاد گرفته بودیم که تو دبیرستان اصل بر سادگی و صداقته اما هنوز یاد نگرفته بودیم که دبیرستان تموم شده و تو دانشگاه اصل بر سیاسته ....
![]() نظرات شما عزیزان: پرنده
![]() ساعت22:30---10 مرداد 1391
یکم بدبینانه بود
کی گفته دانشکاهاصل بر سیاسته بستگی داره چجوری نگاه کنی نه!!!!!! پاسخ: سلام . مرسی از نظرت عزیزم . آخه اگه سیاست نداشته باشی نمی تونی بفهمی خیلی چیزا رو و نمی تونی از خیلی چیزا لذت ببری
کاری ندارم ک این مطلبت خیلی قشنگه...ازاین بگذریم اون عکس بالاییه شایدبهترین عکسی بودکه میشدواسه این مطلب انتخاب کرد...
20 / 4 / 1391برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : نسل 3
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||
![]() |